سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان و پند پیران

«افسوس! اگر جوانان می‏دانستند و اگر پیران می‏توانستند.» شور و نشاط و قدرت و صلابت جوانان اگر با تجربه و تدبیر پیران همراه شود، کیمیایی است که می‏تواند مس وجود را به طلای ناب بدل سازد و از این روست که ره‏نمایان دین و اخلاق، پیوسته جوانان را به تجربه‏اندوزی و پندگیری از پیران موعظه کرده‏اند
حافظ، رأی پیر را از بخت جوان ارجمندتر می‏شمارد
جوانا سرمتاب از پند پیران که رأی پیر، از بخت جوانِ به 
همچنین او شنیدن نصیحت پیران را مایه کمال انسان می‏داند
پیران سخن به تجربه گویند، گفتمت هان ای پسر که پیر شوی، پند گوش کن 
و صائب نکته‏گو، صحبت پیران را حصار عافیت جوانان می‏شمارد
جوان را صحبت پیران، حصار عافیت باشد به خاک و خون نشیند تیر، چون دور از کمان باشد 

قدر فرصت

جوانی، بهاران زندگانی و ارزشمندترین هدیه‏ای است که دست روزگار تنها یک‏بار فرصت بهره‏گیری از آن را به آدمی می‏بخشد. نشاط و شادابی،تحرک و قدرت و انگیزه‏های بلند رویش و پویش، ره‏آورد بوستان جوانی است. جوانانی که از اندیشه دانایی ریشه دارند، با قدر دانستن این فرصت، ره‏توشه‏ای از علم و حکمت و مکنت برای پس‏انداز سال‏های دیگر عمر خود فراهم می‏کنند، ولی جوانان غبار غفلت گرفته، در روز بهره‏گیری از انباشته‏ها، جز افسوس، بهره‏ای ندارند
در آسمان عمر، جوانی ستاره‏ای است ***یک بار بیشتر نکند در جهان طلوع 
چون اصل عمر توست، بدان قدر و قیمتش ***اصل ار فنا شود، نبری نفع از فروع 

لاف سرپنجگی

یکی از صاحب‏دلان، جوان وزنه برداری را دید که سرشار از شور جوانی و لب‏ریز از خشم، برآشفته و دهانش کف آورده بود. از دیگری پرسید: او را چه شده است؟ گفتند: فلان شخص به او دشنام داده است. گفت: این فرومایه هزار من سنگ برمی‏دارد و طاقت سخنی نمی‏آورد؟ 
لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار ***عاجز نفس فرومایه!چه مردی چه زنی 
گرت از دست برآید، دهنی شیرین کن ***مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی 

جوان کار نیازموده

قدرت جوانی اگر با خرد و اراده و تجربه هم‏ساز شود، آهنگ دل‏نشین پیروزی می‏نوازد، وگرنه قدرت بی‏تدبیر، به غلاف بی‏شمشیر می‏ماند. سعدی شیرین‏سخن در این‏باره حکایتی آموزنده دارد
سالی از بلخ به شهری سفر می‏کردیم که جوانی با ما همراه شد، سلحشور و جنگاور که ده مرد جنگی را توان شکست او نبود. من و این جوان با یکدیگر بودیم. دیوار قدیمی را به قدرت بازو فرو می‏ریخت و درخت کهن را به زور سرپنجه خود از زمین می‏کند و به تفاخر می‏گفت
پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند شیر کو تا کتف و سرپنجه مردان بیند 
این جوان از خانواده‏ای ناز پرورده بود، نه جهان‏دیده و سفرکرده. فریاد رعدآسای دلاوران به گوشش نرسیده بود و برق شمشیر سواران را ندیده بود. در حال تماشای قدرت‏نمایی جوان بودیم که دو هندو از پس سنگی سر برآوردند و قصد کشتن ما کردند. در دست یکی چوبی بود و در دست دیگری کلوخ‏کوبی. به جوان گفتم: چه می‏کنی؟ به قدرت خود با آنان برخورد کن که به پای خویش به گور خود آمدند. تیر و کمان را دیدم که از دست جوان افتاده بود و برخود می‏لرزید. چاره جز آن ندیدم که سلاح و جامه رها کنیم و جان به سلامت بریم




تاریخ : شنبه 90/7/23 | 10:56 عصر | نویسنده : احدی | نظر

  • قالب وبلاگ | بلاگ اسکای | ایران موزه