سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

جوان کار نیازموده 

قدرت جوانی اگر با خرد و اراده و تجربه هم‏ساز شود، آهنگ دل‏نشین پیروزی می‏نوازد، وگرنه قدرت بی‏تدبیر، به غلاف بی‏شمشیر می‏ماند. سعدی شیرین‏سخن در این‏باره حکایتی آموزنده دارد: 
سالی از بلخ به شهری سفر می‏کردیم که جوانی با ما همراه شد، سلحشور و جنگاور که ده مرد جنگی را توان شکست او نبود. من و این جوان با یکدیگر بودیم. دیوار قدیمی را به قدرت بازو فرو می‏ریخت و درخت کهن را به زور سرپنجه خود از زمین می‏کند و به تفاخر می‏گفت: 
پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند شیر کو تا کتف و سرپنجه مردان بیند 
این جوان از خانواده‏ای ناز پرورده بود، نه جهان‏دیده و سفرکرده. فریاد رعدآسای دلاوران به گوشش نرسیده بود و برق شمشیر سواران را ندیده بود. در حال تماشای قدرت‏نمایی جوان بودیم که دو هندو از پس سنگی سر برآوردند و قصد کشتن ما کردند. در دست یکی چوبی بود و در دست دیگری کلوخ‏کوبی. به جوان گفتم: چه می‏کنی؟ به قدرت خود با آنان برخورد کن که به پای خویش به گور خود آمدند. تیر و کمان را دیدم که از دست جوان افتاده بود و برخود می‏لرزید. چاره جز آن ندیدم که سلاح و جامه رها کنیم و جان به سلامت بریم. P

آن سه جوان 

وقتی پسرم، مسلم به شهادت رسید، جوان دیگرم، احمد عبدالعلی‏پور، این‏جا ماندن را تحمل نداشت.مدام تقلا می‏کرد برای اعزام و راضی کردن ما برای دل کندن از خودش، یک روز هم پیغام فرستاد که با دو تن از دوستانش به جبهه رفته‏اند. 
محسن سوریان، محسن منصوری و احمد من، سه جوان وفادار بودند که همه اهل محل، آن سه را با هم می‏شناختند. هر سه بسیجی بودند و هر سه برادرِ شهید. طولی نکشید که هر سه نیز به کاروان شهیدان پیوستند 

 




تاریخ : چهارشنبه 90/8/11 | 5:32 عصر | نویسنده : احدی | نظر

  • قالب وبلاگ | بلاگ اسکای | ایران موزه