شیخ کلینی و قطب راوندی و دیگران روایت کرده اند از مردی از اهل مدائن که گفت: با رفیقی به حج رفتم و در موقف عرفات نشسته بودیم جوانى نزدیک ما نشسته بود و عبا و ردایی پوشیده بود که قیمت کردیم آن ها را صد و پنجاه دینار می ارزید و نعل زردی در پا داشت و اثر سفر در او ظاهر نبود پس سائلی از ما سؤال کرد او را رد کردیم نزدیک آن جوان رفت و از او سؤال کرد جوان از زمین چیزی برداشت و به او داد، سائل او را دعای بسیار نمود جوان برخاست و از ما دور شد. نزد سائل رفتیم و از او پرسیدیم که آن جوان چه چیز به تو داد که آن قدر او را دعا نمودی؟ به ما نشان داد سنگریزه طلائی که مانند ریگ دندانه ها داشت چون وزن کردیم بیست مثقال بود، به رفیق خود گفتم که امام ما و مولاى ما نزد ما بود و ما نمی دانستیم؛ زیرا که به اعجاز او سنگریزه طلا شد. پس رفتیم و در جمیع عرفات گردیدیم و او را نیافتیم، پرسیدیم از جماعتی که در دور او بودند از اهل مکه و مدینه که این مرد کی بود؟ گفتند: جوانى است علوى هر سال پیاده به حج می آیدد .
راوی: شیخ کلینی و قطب راوندی.: Weblog Themes By Pichak :.