جنگ داغی که امروز بر ضدّ اسلام برافروخته میشود، روشنتر از آناست که کسی در آن بحث کند، جنگ جهانی در هر جای زمین، در بوسنی وهرزگوین، در داغستان، در هند، در کشمیر، در فیلیپین، در برمه، در ترکستان،در فلسطین... علاوه بر آنچه در درون خود جهان اسلام میگذرد، از تعقیبنهضتهایاسلامی، تبعیدانقلابیون ودستگیری و زندانی و شکنجهکردن آنان.
در اینجا تنها به یک نمونه از این مبارزه فراگیر که از همه وسایل در آنبهره گرفته میشود اشاره میکنیم، یعنی تهاجم خشن و پیدرپی سکولاریسمدر رسانههای گوناگون همچون مطبوعات، رادیو، تلویزیون و در سمینارها وگفتگوها، سخنرانیها و اظهارات رسمی و دیدارها...
ازاین حمله گسترده تبلیغاتی، آنچه راکه جهتگیری ضدّ «تروریسم» دارداستثنا میکنیم و دراین زمینه ازآن سخن نمیگوییم، چرا که آن حملهکنندگانپوششی برای حمله خویش مییابند و میگویند که با تروریسم میجنگند نهبااسلام.
ما تنها از حملات بر ضدّ خود اسلام و در نتیجه بر ضدّ اجرای دین سخنمیگوییم و میپرسیم: این حملهها به سود چه کسی انجام میگیرد؟
وقتی هجوم صلیبیها به جهان اسلام آمد، اولین فکرشان پس از استیلا بَرهر کشوری از کشورهای اسلامی، دور ساختن دین بود، و شگفت هم نیست،وقتی دریابیم که آن یک جنگ صلیبی بود.
در آغاز باید میان آنچه «استعمار» نامیده شده ـ یعنی اشغال نظامی یکسرزمین و کشور و تسلیم ساختن آن در برابر حکومت مهاجم ـ با آنچه که بهخصوص در کشورهای اسلامی پیش آمد، فرق بگذاریم، که چیزی کاملاًمتفاوت بود. هر چند میخواهند بر ما چنین وانمود کنند که همه یک نوع استو همه زیر عنوانِ «استعمار» قرار میگیرد و هدف از همه آنها هم بهرهبرداریاقتصادی برای کشور مغلوب است، و هدفی دیگر در کار نیست.
هرگز این دو یک نوع نیست، هر چند در هر دو نوع، بهرهکشی اقتصادی ازهدفهای اساسی بوده است.
در کشورهای غیراسلامی که مورد تهاجم «استعمار» قرار گرفت، استعمارمتعرّض عقاید و عاداتِ مردم آنها نشد، در هند، کاری؛ با هندوئیسم نداشت،در آسیای جنوب شرقی کارای با بودائیسم نداشت، در آفریقا هم متعرّضبتپرستی نشد.
اما در کشورهای اسلامی جز این بود. جنگی بیامان بر ضدّ اسلام بود کهآغاز آن هم دور ساختن آیین اسلام و تحمیل قوانین بشری با کمک آهن وآتش بود، سپس به مراکز آموزش اسلامی روی آورد، تا آنها را ببندد و وادارکند که برنامههای دینی خود را تغییر دهند، سپس کوشید تا عادات و سنتها وآداب مردم را با ابزار گوناگونی که در اختیار «هجوم فکری» در زمینههایآموزش و وسایل تبلیغاتی بود، دگرگون سازد. مدرسههای تبشیری در آنجنگ بیامان به ایفای نقش خود پرداختند، بر اساس اصل معروفی که دارند:«آهسته و آرام ولی حتمی و قطعی»
آن فرق میان «استعمار» در کشورهای غیر اسلامی و میان «هجوم صلیبی»در کشورهای اسلامی برای چه بود؟ تفاوت در این بود که میان آنان وبتپرستی به همه صورتهایش، هندوئیسم، بودائیسم، یا بتپرستی آفریقاییهیچ دشمنی نبود، اما بین آنان و اسلام دشمنی بود: «هرگز یهود و نصاری" از توراضی نخواهند شد، مگر آنکه از آیین آنان پیروی کنی».
تفاوت در این است که عقاید بتپرستی هیچ خطر و ترسی برای وجوداستعمارگر ندارد، اما خطر اسلام در عقیدهاش نهفته که مسلمانان را به جهادفرا میخواند و نمیگذارد و آنان تحت سلطه دشمنان دینشان باشند. اسلام،دینی جدا از متن زندگی نیست که یک ساعت در روز به آن پرداخته شود وبقیه روز، زندگی دور از آن بچرخد. اسلام ریشههای خود را در همه جزئیاتو دقایق زندگی دوانده است. اسلام در هر لحظه، در هر کار، با هر احساس واندیشه به مسلمانان یادآور میشود که آن مهاجمان از آنان نیستند و هیچروزی ممکن نیست که «از آنان» باشند، آنان مهاجمانی کافرند که باید ازسرزمین اسلام دور رانده شوند.
تفاوت آخر اینکه بتپرستان، چون دارای عقاید راستین نیستند که رو درروی صلیبیها بایستند، گاهی آیین مسیحیت را میپذیرند، اما مسلمانان کهاحساس میکنند عقیده خودشان برتر، فراگیرتر و درستتر است، هرگزمسیحیت را نمیپذیرند و با صلابت در مقابل تلاشهای تبشیر و مسیحی سازیمیایستند.
پس چه جای تعجب، اگر آنان حمله خود بر ضدّ اسلام را از دور ساختنشریعت اسلامی از صحنه زندگی آغاز کنند؟ اگر بخواهند مسلمانان را مسیحیکنند ـ که در آغاز کار چنین کوششی کردند، ولی ناامید شدند ـ آیا اینموضوع، در دینی که حدّ ارتداد بر مرتدّی که دین خود را عوض میکندجاری میکند امکان دارد؟
و اگر میخواهند فساد و فحشا را گسترش دهند ـ که چنین خواستند وعملی کردند آیا این در دینی که حدّ زنا اجرا میکند، عملی است؟
و اگر میخواهند شرابخواری و انجام علنی آن را نشر دهند ـ که چنینخواستند و عملی ساختند ـ آیا این در آیینی که حدّ شرابخواری اجرامیکند، عملی است؟
و اگر میخواهند زن را به کنار نهادن حجاب و بیرون آمدن بدون حجاب(پوشیدن و عریان!) تشویق کنند، تا چه رسد به عریانسازی او از حیایفطریاش در ساحل دریاها که تودههای گوشتهای برهنه درهم میآمیزد ـ وچنین خواستند و عملی کردند ـ آیا چنین چیزی در دینی که بر همه این کارهاکیفرهای بازدارنده قرار داده است، شدنی است؟
و اگر میخواهند آن دیوار درونی را بردارند که مسلمان را چنین بارآورده که پیوسته احساس میکند میان او و مهاجم صلیبی تفاوت است و هرگزبا هم نمیتوانند هماهنگ و یکی شوند و دشمنی میان آن دو از بین نمیرود ـو چنین خواستند و انجام دادند ـ آیا این ممکن است، اگر برای مسلمان آننظام خاصّ خودش در بر خورد و داوری خواستن باقی مانده باشد که به سویآن باز میگردد و با ایمانی که دارد، خود را برتر و بالاتر از کسی میبیند که بهدین صحیح پایبند و معتقد نیست؟
مهاجم صلیبی، پس از آنکه وضعیت نظامی خود را جا انداخت، میبایستکار خود را در دور ساختن دین از حکومت، از همه سو آغاز کند. ولی این گامبه تنهایی کافی نبود.
پس از آن که وحشت شکست نظامی از مسلمان رخت بربست، چه چیزیمانع از آن میشد که برای بازگشت به دین بکوشند و بار دیگر جهاد را برایبیرون راندن مهاجم صلیبی و باز گرداندن دین به جایگاه حکومتیاش وجایگاهش در دلها آغاز کنند؟ میبایست به نحوی آنان را از درون خودشاناز این کوشش خطرناک، منصرف ساخت، کوششی که ممکن است همهنقشهای دشمنان را بر هم بزند. تنها منصرف ساختن آنان هم کافی نیست،شاید باز هم برگردند!
باید آنان را چنان از دین متنفّر ساخت که هرگز فکر بازگشت به آن نداشتهباشند و پروردگارشان ـ یا شیطانشان ـ را شکر کنند که از آن دین نجاتیافتند، نجات بدون بازگشت.
این همان هدفی بود که تهاجم صلیبی از راه «تهاجم فکری» برای آن نقشهکشید، از شیوههای آموزش شروع کرد و به ابزار تبلیغاتی رسید. به جایروشهای دینی که به مردم میآموخت که اسلام در زندگی مسلمانان اصلاست. و کسانی که براساس دین خدا حکم نکنند، آنان کافرند، روشهایآموزشیِ «سکولاریستی» وضع شد.
درست است که «آموزش دینی» که آن روز رایج بود، آن چهره درستآموزش دینی که میبایست باشد نبود و مسلمان حقیقی تحویل نمیداد کهحقیقت دین خود را بشناسد و بر اساس آگاهی و بصیرت آن را عمل کند، ازعلوم طبیعی نیز که بخش اساسی آموزش دینی را در دوره حضور مسلماناندر اندلس و کشورهای اسلامی دیگر تشکیل میداد و مسلمانان علم آموزانراستین در جهان و سروران زمین بودند، از اینها خالی بود، این درست. ولیتهاجم صلیبی که مراکز دینی را بست، یا سرچشمههای آن را خشکاند، یا بههمان صورت وا نهاد که شبیه متروکه بود و مجرای آموزش را از آنهابرگرداند، نظیر آنچه که اشغالگری انگلیس در مصر در مقابل «الازهر»انجام داد، اینها را برای تصحیح مسیر آموزش و تبدیل آن به ابزاری سودمندبرای مردم که آنان را از عقبماندگی و ضعف به قدرت و پیشرفت برساندانجام نداد، بلکه اینها را با انگیزه کینه صلیبی انجام داد، تا آن صبغه و رنگدینی را که مسلمانان را مشخص میساخت نابود کند و مسلمانان را در موج«غربیسازی» که شخصیت آنان را از بین برده و آنان را به حیوانیت و تباهیسوق میداد بکشاند، هر چند پوستههایی از دانش را فرا گیرند...
در آن روشهای سکولاریستی زمینهای برای علوم دینی نبود. ولی یکسهم ناچیز برای دین بود که در آخر برنامههای مدرسهای قرار داده میشد وشاگردان، از روی چرتآلوده بودن یا خستگی از برنامه درسی در طول روز،خمیازه میکشیدند و منتظر صدای زنگ بودند تا از بند آزاد شوند و به راه،بیرون آیند. پیرترین اساتید و بینشاطترین و ناتوانترین آنان از حرکت و روبه مرگترین آنان را هم برای درسهای دینی معین میکردند. خود درس همعبارت از متونی بود که حفظ میشد، بدون اهتمام به توضیح معانی آن واحیاگری آن نسبت به دلها برای بیدار ساختن وجدان دینی در درون شاگردانو پیوند دادن دلهایشان به خدای متعال، با رشتهای استوار... نتیجه چنین درسیهرگز دلبستگی خردسالان به دین خودشان نخواهد بود. بلکه آنان را از آنبیزار و دور خواهد ساخت.
در خود درس تاریخ اسلام نیز جرعههائی از زهر بود که درس آموزان رااز اسلام دور میکرد و گردنهایشان را به سوی غرب کج ساخته، آنان را بردهغرب میکرد. پس از بررسی بعثت محمد(ص)، تاریخ اسلام تنها در بعدسیاسی خلاصه میشد، بخشی که شدیدترین انحراف در حیات مسلمانان درآن واقع شده است و بُعد اعتقادی، بعد تمدّنی، بعد علمی و اجتماعی و اینکهچگونه مسلمانان کشورها را نه به خاطر بهرهکشی اقتصادی یا کشورگشایی،بلکه برای نشر دعوت و زدودن جهل و تبدیل کشورها به اخوّت ایمانی وبزرگواری و گذشتِ دینی، فتح میکردند، اینها را از بین بردند و گویا تاریخمسلمانان چیزی جز کشمکشهای سیاسی بر سر حکومت و سلطهجویی نبودهاست. وقتی که تاریخ اسلام را از محتوای فروزان و زندهاش تهی ساختند وتنها بر انحرافات آن تاریخ متمرکز شدند، دانشجویان را به سمت تاریخ اروپاسوق دادند. بر پیشرفت علمی و تمدن و دموکراسی و حقوق بشر تمرکز یافتو بر استعمار و جرائم زشت آن و به ذلت کشاندن ملتها و غارت سرمایههایآنان و نیز بر فروپاشی اخلاقی و روح سرسخت و خشن مادیگری و فساداعتقادی گسستن روابط خانوادگی و اجتماعی پردهپوشی شد. نتیجه اینگونهدرسآموزی، کاشتن بذر بیزاری از تاریخ اسلام و عدم وابستگی به افتخاراتو احساس سربلندی به آنها و در همان وقت گرایش به غرب و وابستگی به آن وتلاش برای پیوستن به آن یا بهتر آنکه گفته شود به دنبال غرب دویدن گشت.
درست است که در دوره تهاجم صلیبی، وضعیت مسلمانان در همه زمینههابسیار بد بود و وضع ظاهری اروپا، غلبه و قدرت و پیشرفت علمی و مادی بود،ولی روشی که میشد با آن تاریخ را آموخت ـ اگر واضع این روش، مسلمانیبود که به دین خود اهمیت میداد و همان وقت به حقیقت علمی به عنوانامانتداری نزد خدا متعهّد بود ـ این بود که حقیقت را از هر دو سوی اسلامیو غربیاش کامل عرضه میکرد و صفحه پر فروغ اسلام مطرح میشد، با حفظانحراف در همان حجم واقعیاش که در آن بود. فاصله زیادی است بین اینگونه عرضه، و اینکه همه چهره نورانی اسلام را پنهان کنند و تنها خط انحرافرا آشکار سازند، که گویی تاریخ فقط همان است. و راه این بود که واقعیتحقیقی اسلام امروز را هم مطرح کنند، با بیان این نکته که عامل اساسی سقوطمسلمانان، دور شدن آنان از حقیقت اسلام و تبدیل اسلام در زندگی آنان بهسنّتهای بیروح و انجام سطحی و ابزاری شعائر عبادی بدون پیاده کردنمفاهیم بلند اسلامی در همه زمینهها بوده است، نیز روی گردانی از آنچه کهاسلام به آن فرمان داده است، یعنی آبادسازی زمین و به دست آوردن ابزار وقدرت و در پی دانش رفتن. . . اما نسبت به اروپا نیز این حقایق تاریخی مطرحمیگشت: اینکه اروپا مدت ده قرن تمام، در تاریکیهای «قرون وسطایتاریک» به سر برد و این به سبب فساد دین اروپا و سرکشی کلیسا بود. سپسوقتی با مسلمانان برخورد کردند، که در همان زمان مسلمانان به خاطرپایبندی شان به آیین حق خویش در اوج پیشرفت و تمدن و اقتدار در رویزمین بودند، اروپا به تدریج از ظلمت بیرون آمد، کتابهای علوم اسلامی راترجمه کرد و آنها را آموخت و از پیشرفت آنها پیروی کرد، آنگاه قدرت وسیطره یافت، در حالی که مسلمانان علوم خویش را فراموش کردند و عقبماندند. اما اروپا وقتی قدرت یافت، این قدرت را در راه به ذلت کشاندنملتهای ضعیف و شکست دادن آنها و غارت ثروتهایشان به کار گرفت، نه درراه بالا بردن سطح ملتها و ترقّی دادن به آنان، آنگونه که مسلمانان در دورهقدرت خویش انجام دادند، و مسلمانان چون دین خود را رها کردند،زندگیشان پر از سقوط و گسستگی اخلاقی و روح مادی گرایی طغیانگر شد.
این چهره از تاریخ اسلام ـ که میبایست محور تدریس تاریخ در مدارسباشد ـ چه قدر از چهره وارونهای که هم اکنون تدریس میشود، فاصله دارد!آن چهره، بیشترین بار «حقایق تاریخی» و تفسیر درست تاریخ را با خوددارد، در حالی که صورتی که در حال حاضر تدریس میشود، تنها شاملبخشی از حقایق است که آن هم با سوء نیت گزینش شده تا تأثیر مسمومبگذارد و فاقد تفسیر درستی از وقایع تاریخی است که به حوادث، مفاهیمتربیتی و سازنده میبخشد که خودسازیها را تصحیح میکند.
در مکاتب و مدارس سکولاریستی بدتر از اینها را آموختند. در درسجغرافی به دانشجویان آموختند که راز عقب ماندگی کشورهای اسلامی گرمیهواست، که به بیحالی و سستی میکشاند، در حالی که هوای خنک در اروپا،نشاطآور و حرکت آفرین است. کشورهای اسلامی عقبماندهاند، چونکشاورزیاند و در آنها معدن زغالسنگ و آهن نیست. در حالی که اروپا بهخاطر وجود آهن و زغالسنگ، صنعت دارد و پیش رفته است! معنای اینسخن این است که عقبماندگی، لعنتی ابدی است که بر جهان اسلام نوشتهشده است، عامل آن نیز شرایط غیرقابل تغییری است که انسان هر چه بکوشدنمیتواند آنها را عوض کند، هوای گرم، و نبودن زغالسنگ و آهن! در حالیکه پیشرفت علمی و صنعتی و تمدّن، بهره ازلی است که قسمت اروپا شدهاست، عامل آن نیز هوای خنک و وجود زغالسنگ و آهن در آن است! گویاآن کشورهای گرم در هیچ روزی از روزها مهد تمدنی نبوده است که همه دنیارا پر کرده بود و مردم آن سرزمینها نبودند که تلاشگران با نشاطی بودند کهبرای کشف ناشناختههای زمین و گسترش هدایت و نور در اطراف جهان درحرکت بودند، در حالی که در اروپا با هوای خنکش و با آهن و زغالسنگغرق در تاریکی بود!
سپس وقتی دانشآموزان بزرگ شدند و در دبیرستانها و مراکز آموزشعالی دانشجو شدند، بدتر از اینها را به آنان درس دادند. به آنان آموختند کهاروپا به خاطر سیطره دین بر زندگی آن، در تاریکی به سر میبرد، وقتی کهدین را رها کرد، به پیشرفت تمدّن رسید و واقعیت زشتی که امروز مسلماناندارند، به خاطر دینی است که جهل و خرافه در آن نمود یافته است و آنان بهپیشرفت و تمدن نخواهند رسید مگر آنگاه که همچون اروپا عمل کنند، دینخود را رها کنند و از بندهای آن آزاد شوند...
.: Weblog Themes By Pichak :.