بیانات در مراسم گرامیداشت بیست و سومین سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
در حرم مطهر حضرت امام خمینی رحمهالله
در آستانه ولادت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام
بسماللّهالرّحمنالرّحیم
الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا و طبیب نفوسنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على ءاله الأطیبین الأطهرین و صحبه المنتجبین المصطفین و من تبعهم باحسان الى یوم الدّین. و صلّ على بقیّةاللّه فى الأرضین الّذى یملأ اللّه به الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا.
قال اللّه الحکیم فى کتابه: بسماللّهالرّحمنالرّحیم. و توکّل على العزیز الرّحیم. الّذى یریک حین تقوم. و تقلّبک فى السّاجدین. انّه هو السّمیع العلیم.(1)
خداوند را سپاسگزاریم که فرصتى دیگر به ما عنایت کرد تا در کنار مرقد امام و پیشوا و رهبر و مرشد بزرگ این ملت، یک بار دیگر گرد هم جمع شویم، براى تجدید عهد و تجدید بیعت با این امام بزرگوار، و بازخوانى سیره و درسهاى امام - که درسهاى انقلاب است - و براى روشن کردن راه آیندهمان و تصحیح مسیرمان.
این روزها مصادف است با عید مبارک ولادت امیر مؤمنان (سلام اللّه علیه) که پدر امت بود. مردم ما روز سیزدهم رجب را «روز پدر» نامیدهاند. امام بزرگوار ما در حق این ملت و در حق این کشور پدرى کرد. پدر امت، یعنى مظهر مهربانى و رحمت و مظهر اقتدار و صلابت و شخصیت؛ استحکام شخصیت پدرانه، در کنار محبت و مهربانىِ پدرانه. علاوهى بر اینها، امام پدر جنبش اسلامىِ امروز در دنیاى اسلام است. یکى از خطوط اصلى در سیرهى امام و منش امام که امروز به آن میپردازیم و دربارهى آن قدرى بحث میکنیم، دمیدن روح عزت ملى در کالبد کشور است. بحث دربارهى این حرکت عظیم امام که عزت ملى را در کشور ما و ملت ما زنده کرد، یک بحث متکى به واقعیات جامعه است؛ یک بحث صرفاً ذهنى نیست. عزت یعنى چه؟ عزت به معناى ساخت مستحکم درونى یک فرد یا یک جامعه است که او را در مقابلهى با دشمن، در مقابلهى با موانع، داراى اقتدار میکند و بر چالشها غلبه میبخشد.
در ابتدا یک بحث قرآنىِ کوتاهى را عرض کنم. در منطق قرآن، عزت واقعى و کامل متعلق به خداوند و متعلق به هر کسى است که در جبههى خدائى قرار میگیرد. در مصاف بین حق و باطل، بین جبههى خدا و جبههى شیطان، عزت متعلق به کسانى است که در جبههى خدائى قرار میگیرند. این، منطق قرآن است. در سورهى فاطر میفرماید: «من کان یرید العزّة فللّه العزّة جمیعا».(2) در سورهى منافقون میفرماید: «و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین و لیکنّ المنافقین لایعلمون»؛(3) عزت متعلق به خداست، عزت متعلق به پیامبر و به مؤمنین است؛ اگرچه منافقان و کافردلان این را درک نمیکنند؛ نمیفهمند که عزت کجاست، مرکز عزت واقعى کجاست. در سورهى نساء، دربارهى کسانى که خود را متصل به مراکز قدرتهاى شیطانى میکنند، براى اینکه حیثیتى به دست بیاورند، قدرتى به دست بیاورند، میفرماید: «أ یبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة للّه جمیعا»؛(4) آیا دنبال عزتند این کسانى که به رقباى خدا، به دشمنان خدا، به قدرتهاى مادى پناه میبرند؟ عزت در نزد خداست. در سورهى مبارکهى شعراء، گزارشى از مجموعهى چالشهاى پیامبران بزرگ را مطرح میفرماید - دربارهى حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت هود، حضرت صالح، حضرت شعیب، حضرت موسى - مفصل دربارهى چالشهاى این پیامبران بزرگ بحث میکند و گزارش الهى و وحى را به گوش مردم میرساند. در هر مقطعى که میخواهد غلبهى جبههى نبوت را بر جبههى کفر بیان بفرماید، میفرماید: «انّ فى ذلک لایة و ما کان اکثرهم مؤمنین. و انّ ربّک لهو العزیز الرّحیم»؛(5) یعنى با اینکه طرف مقابل اکثریت داشتند، قدرت دست آنها بود، پول دست آنها بود، سلاح دست آنها بود، اما جبههى توحید بر آنها پیروز شد؛ در این یک آیتى است از آیات الهى، و خداى تو عزیز و رحیم است. بعد از آنکه قرآن این گزارش را در طول سورهى مبارکهى شعراء هى تکرار میکند، تکرار میکند، در آخر سوره خطاب به پیغمبر میفرماید: «و توکّل على العزیز الرّحیم»؛ به این خداى عزیز و رحیم که تضمین کنندهى غلبهى حق بر باطل است، توکل و تکیه کن. «الّذى یریک حین تقوم. و تقلّبک فى السّاجدین»؛ او ناظر به حال توست؛ در حال قیام، در حال سجده، در حال عبادت، در حال حرکت، در حال تلاش؛ او حاضر و ناظر است، تو را مىبیند؛ «انّه هو السّمیع العلیم». پس در منطق قرآن، عزت را باید از خداوند طلب کرد.
وقتى که عزت شامل حال یک انسان، یک فرد یا یک جامعه میشود، مثل یک حصار عمل میکند، مثل یک باروى مستحکم عمل میکند؛ نفوذ در او، محاصرهى او، نابود کردن او براى دشمنان دشوار میشود؛ انسان را از نفوذ و غلبهى دشمن محفوظ نگه میدارد. آن وقت هرچه این عزت را در لایههاى عمیقتر وجود فرد و جامعه مشاهده کنیم، تأثیرات این نفوذناپذیرى بیشتر میشود؛ کار به جائى میرسد که همچنان که انسان از نفوذ و غلبهى دشمن سیاسى و دشمن اقتصادى محفوظ میماند، از غلبه و نفوذ دشمن بزرگ و اصلى، یعنى شیطان هم محفوظ باقى میماند. آن کسانى که عزت ظاهرى دارند، این عزت در دل آنها، در درون آنها، در لایههاى عمیق وجود آنها نیست؛ لذا در مقابل شیطان بىدفاعند، نفوذپذیرند.
معروف است که میگویند اسکندر مقدونى در یک راهى میگذشت، مردم به او کرنش میکردند. یک مرد پارساى مؤمنى در یک گوشهاى نشسته بود، کرنش نکرد، احترام نکرد، بلند نشد. اسکندر تعجب کرد، گفت: او را بیاورید. او را آوردند. گفت: تو چرا در مقابل من کرنش نکردى؟ گفت: زیرا تو غلامِ غلامان منى؛ چرا در مقابل تو کرنش کنم؟ گفت: چطور؟ گفت: زیرا تو غلام شهوت و غضب خود هستى، و شهوت و غضب غلامان منند، در اختیار منند، من بر آنها غالبم.
بنابراین اگر عزت نفس در درون لایههاى عمیق وجود انسان نفوذ کرد، آن وقت شیطان بر انسان اثر نمیگذارد؛ هوىهاى نفس در انسان اثر نمیگذارد؛ شهوت و غضب، انسان را بازیچهى خود قرار نمیدهد.
ما امام را اینجور شناختیم. امام در طول حیات، چه در حوزهى علم و تدریس، چه در دوران مبارزهى دشوار، و چه در حوزهى مدیریت و حاکمیت - آن وقتى که در رأس کشور قرار گرفت و مدیریت جامعه را در قبضه گرفت - در همهى اینها مصداق «و توکّل على العزیز الرّحیم» بود. براى همین بود که کارهاى بزرگى که همه میگفتند نشدنى است، با طلوع امام، این کارها شدنى شد؛ همهى سدهائى که گفته میشد شکستنى نیست، با حضور امام، این سدها شکستنى شد. او علاوه بر اینکه خود، مظهر عزت نفس و اقتدار معنوى بود، روح عزت را در ملت هم زنده کرد. این، کار بزرگ امام بزرگوار بود؛ که من دوباره برمیگردم، دربارهى این نکته توضیح خواهم داد. ملت ما با احساس عزتى که از درسهاى انقلاب و امام آموخت، توانست خود را کشف کند. ملت، خود را کشف کرد، توانائىهاى خود را کشف کرد؛ و چنین شد که ما در این چند دهه، بسیارى از تحقق وعدههاى الهى را با چشم خود دیدیم؛ چیزهائى را که در تاریخ میخواندیم، در کتابها میدیدم، در مقابل چشمِ خودمان مشاهده کردیم؛ غلبهى مستضعفین را بر مستکبرین، بىبنیادى قصرهاى بظاهر باشکوه مستکبران و بسیارى از حوادث دیگر را در این سالها دیدیم.
من میخواهم بر روى این مسئلهى «عزت ملى» تکیه کنم تا به یک نقطهى مورد نظر برسم. امروز روز بزرگى است؛ سالگرد رحلت بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران است. امروز یاد امام بزرگوارمان از همیشه زندهتر است. میراث بابرکت او امروز در این کشور و در دنیاى اسلام در مقابل چشم همگان است. روى برخى از ابعاد وجودى این حرکت تکیه کنیم.
عزت ملى. ما ایرانىها در طول تاریخ طولانى خودمان دورانهاى متفاوتى را گذراندهایم؛ عزت هم داشتیم، ذلت هم داشتیم؛ اما در این دوران طولانىِ دویست سالهى منتهى به انقلاب، ما یک دوران سختِ تاریکِ ذلت را گذراندیم. خیلىها از تاریخ بىخبرند، و خیلىها تاریخ را سرسرى نگاه میکنند. باید در تاریخ تعمق کرد، از تاریخ درس گرفت. ما در این دویست سال، یک دوران تاریکِ ذلت را از سر گذراندیم. نشانههاى این ذلت، زیاد است. ما در تمام این دوران، در حوزهى سیاست، یک ملت منزوى بودیم؛ در فعل و انفعالات منطقهى خودمان - چه برسد به فعل و انفعالات جهان - هیچ تأثیرى نداشتیم. در این دوران دویست ساله، استعمار به وجود آمد. دولتهاى مستعمر از اقصى نقاط عالم به منطقهى ما آمدند؛ کشورهائى را گرفتند، ملتهائى را اسیر کردند، منابع ثروت ملتها را غارت کردند. در این دویست سال، دولت ایران و ملت ایران، بىخبر و غافل، به حوادث نگاه میکردند؛ حتّى شاید از حوادث مطلع هم نمیشدند، چه برسد به اینکه بخواهند در آن حوادث دخالت کنند و تأثیر بگذارند. در حوزهى اقتصاد، وضع ما روزبهروز به طرف انحطاطِ بیشتر حرکت میکرد. در حوزهى علم و فناورى، بکلى عقبمانده بودیم؛ هیچ دستاورد علمىاى که قابل توجه و قابل عرضه باشد، در مقابلهى با حرکت عظیم علمى در دنیا نداشتیم. در سیاست داخلى خودمان، دستخوش سیاستهاى بیگانگان بودیم. استعمارگرها، قدرتهاى مسلط دنیا، بر روى حکومتهاى ما اثر میگذاشتند؛ آنها را به این طرف و آن طرف میکشاندند، به آنها تحمیل میکردند، از آنها کار میکشیدند؛ و دولتهاى ما، پادشاهان ما، قدرتهاى مسلط ما، هیچ عکسالعمل شایستهى انسانىِ افتخارآمیزى از خودشان نشان نمیدادند. حتّى در زمینهى حفظ تمامیت ارضى کشور، حفظ حاکمیت دولتها، ضعف خجالتآورى را در این دورانِ دویست ساله مشاهده و تجربه کردیم. در همین دورانِ دویست ساله است که معاهدهى ذلتبار ترکمانچاى و قبل از آن، معاهدهى گلستان اتفاق افتاد؛ هفده شهر قفقاز را از ایران جدا کردند. در همین دورانِ دویست ساله بود که آمدند بوشهر ما را اشغال کردند، بدون کمترین مقاومتى از سوى دولت و دولتىها. در همین دوران بود که یک دولت بیگانه آمد در قزوین اردوى نظامى زد و دولت مرکزى تهران را تهدید کرد که باید فلان کار را بکنید، فلان اقدام را بکنید، فلان کس را بیرون کنید، والّا به تهران حمله میکنند. یعنى تا قزوین جلو آمدند، تهران را تهدید کردند، دولت مرکزى در تهران به خود میلرزیدند. اگر شخصیتهاى نادرى در این میان نبودند، قطعاً تسلیم اولتیماتوم آن دولت بیگانه میشدند. در همین دوران بود که دولت انگلیس آمد حکومت پهلوىها را در ایران به وجود آورد؛ رضاخان را انتخاب کردند، از یک مرکز فرودستى او را بالا کشیدند، به سلطنت کشور رساندند و سلطنت او را در کشور به صورت یک قانون درآوردند و همهى امور را به دست او دادند و او هم در مشت خودشان و در اختیار خودشان بود. در همین دوران بود که قرارداد ننگین 1299 - 1919 میلادى - اتفاق افتاد؛ که بر طبق این قرارداد، اقتصاد کشور به دست بیگانه مىافتاد و سیاست کشور و اقتصاد کشور یکباره در اختیار دشمنان ایران قرار میگرفت. در همین دوران بود که رئیس سه کشور - که متحدین جنگ بودند - به تهران آمدند و بدون اینکه از دولت اجازه بگیرند، بدون اینکه به دولت مرکزى کمترین اعتنائى بکنند، در اینجا جلسه تشکیل دادند. روزولت، چرچیل و استالین به میل خودشان به تهران آمدند و جلسه تشکیل دادند؛ نه از کسى اجازه گرفتند، نه گذرنامهاى نشان دادند. محمدرضا که آن روز پادشاه ایران بود، مورد اعتناى اینها قرار نگرفت؛ آنها به دیدن او نرفتند، او به دیدن آنها رفت؛ وارد اتاق شد، برایش بلند نشدند، اعتنا نکردند! ببینید ذلت یک دولت مرکزى که سرریز میشود بر روى مردم، تا کجاها منتهى میشود؟ این، حضیض ذلت یک حکومت و یک ملت است. این، مال دوران دویست سالهى ماست.
البته در این میان، استثناهائى وجود داشت: مثلاً یک امیرکبیرى سه سال بر سر کار آمد. یا فتواى میرزاى بزرگ شیرازى توانست قضیهى تنباکو را فیصله بدهد. یا علما در قضیهى مشروطیت دخالت کردند. یا نهضت ملى شدن نفت در یک دورهاى به راه افتاد. همهى اینها کارهاى کوتاهمدت، موقت و بعضاً بکلى ناکام بود؛ اما روال کلى، حرکت کلى، حرکت ذلت بود که بر این ملت بزرگ، بر این ملت تاریخساز، بر این ملتِ داراى مواریث عظیم تاریخى تحمیل شده بود.
انقلاب کبیر اسلامى بکلى جهت را عوض کرد و ورق را برگرداند. همت امام - که رهبر این انقلاب و زمامدار این انقلاب و پیشواى این انقلاب بود - بر این گماشته شد که روح عزت ملى را در این مردم احیاء کند؛ عزت آنها را به آنها برگرداند. امام بزرگوار فرهنگ «ما میتوانیم» را به دهان مردم انداخت و در دل آنها جایگزین کرد؛ این همان فرهنگ قرآنى است که فرمود:«و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین».(6) خود ایمان به معناى علو است. ایمان وسیلهى علو مادى است، اما فقط این نیست؛ نفس ایمان علوآور است، عزتآور است، یک ملت را رشد میدهد. خود امام جلو افتاد، رهبرى کرد، آن وقت انگیزهها در مردم بیدار شد، همتها در مردم بیدار شد، استعدادها جوشیدن گرفت؛ و عمل مردم، حضور مردم در صحنه، زمینهى جلب رحمت الهى شد. این، نکتهى بسیار عظیمى است. رحمت الهى گسترده است؛ اما تا انسان ظرف خود را آماده نکند، این باران رحمت گیر او نمىآید. ملت ما به صحنه آمد، خود را در وسط میدان قرار داد، این شد زمینهى رحمت الهى و هدایت الهى؛ هدایت الهى شامل حال او شد، رحمت الهى شامل حال او شد، حرکتِ بىوقفه آغاز شد؛ حرکت به سمت عزت، حرکت رو به جلو، حرکت عزتآفرین؛ البته گاهى کند، گاهى تند، اما بدون وقفه و تعطیل.
.: Weblog Themes By Pichak :.